زخمها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که میگیرد تمام سِحر و جادوها کم است
هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است
بادها فهمیدهاند اعجاز شببوها کم است
تا تو لب وا میکنی زنبورها کِل میکشند
هرچه میریزی عسل در جام کندوها کم است
بیشتر از من طلب کن عشق ! من آمادهام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است
از سمرقند و بخارا میشود آسان گذشت
دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است
عاشقم! یعنی برای وصف حال و روز من
هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است
من هماین امروز یا فردا به جنگل میزنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است
رضا نیکوکار
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |